امشب حالم خیلی بد هست بهش گفتم باهم حرف نزنیم چون چیزایی میگ که ناراخت میشی و دعوامون میشه اونم قبول کرد و خوابید. من کلی گریه کردم.زندگیم مزخرف بود بدترم شده.بیکاری بیشتر عذابم میده و بی پولی روانیم کرده. هشون میخوان بهم کمک کنن احساس بی پولی نکنم ولی نمی تونم از هیچ کسی کمک قوبل کنم حتا پولای همسرمم گذاشتم رو کمد که نبینمشون!
اینقدر گریه کردم چشمام از نمیشن. خال روحیم خرابه و تصور اینکه فردا دوباره به بازرس اداره کار زنگ بزنمو چرت و پرت بگه و الکی دوباره منو بکشونه اون سر شهر دیوانه ام میکنه. من خیلی تنها هستم حتا تنهاتر از قبل چون خانواده ام هم فک میکنن من الان دیگه تنها نیستم و یکی مرافب منه و اون یکی خودشو غرق کار کرده !
و من هیچ کسیو ندارم مطقا هیچ کسی و تمام مدتی که گریه میکردم میگفتم به گفتم برات میگم چی شده ولی بهش نمیگم به هیچ کسی نمیگم چون باید یه چیزایی رو تو خودم نگه دارم.دیگه نمیشه حتا تو گفت و شنودای خاله زنکی خواهرام هم بیانش کنم.
من بدبخت بودم و این بدبختی دور هم تنیده و حالا بدتر اینکه فک میکنم اونم بدبختش کردم با خطبه ی کذایی و پیمان زناشویی.من استاد قضاوت بودم و حالا لحظه به لحظه تو زندگیم متوجه میشم چرا خانوم ها کم کاری میکنن چرا عشق اولیه خاموش میشه چرا زندگی سرد و بی روح میشه و...
دو تا نخ سیگار کشیدم و بهتر که نشدم سرفه هام بیشتر شدن ما خانوادگی وقتی ناراحت یکشنبه های بعد از طوفان...
ادامه مطلبما را در سایت یکشنبه های بعد از طوفان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : golbaghalikhanoom بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 22:49